• الف دختر و زاغ پسر(۳)دریای دلهره

    نویسنده : مارکوس سجویک
    مترجم :  شهره نورصالحی
    نوبت چاپ : ۱
    قطع : رقعی
    تعداد صفحات : ۱۶۰ 
    انتشارات : پیدایش
    شابک :۹۷۸۶۰۰۲۹۶۴۶۲۵
    قسمتی از کتاب : بچه‌ها دویده بودند بالای یک تپه‌ی شنی و از آنجا به محوطه‌ی خالی و بزرگ دیگری نگاه می‌کردند.
    اِلفی پرسید: «کجاست؟ پشت اون کپه‌ی علف؟»
    زاغی با غصه گفت: «آوو، نه. اون علف‌ها رو با موش عوضی گرفتم.»
    ـ نگاه کن! آخه می‌شه اون باشه؟
    زاغی به دوردست زل زد و… چیزی شبیه موش را دید که از یک تپه‌ی طلایی‌رنگ بالا می‌رفت.
    داد زد: «وایسا!»
    و هر دو از بالای تپه‌ی شنی دویدند پایین و رفتند دنبال موش. اِلفی بدجوری شرمنده بود.
    همین‌طور که می‌دویدند، زاغی گفت: «نمی‌تونی با کمانت مجبورش کنی وایسه؟»
    ـ نه! ممکنه عوضی سرخش کنم. خودت که می‌دونی من هنوزم بلد نیستم درست باهاش کار کنم.
    زاغی یاد خودش افتاد که در اثر اشتباه اِلفی، تبدیل به قالب یخ شده بود و زیرلبی گفت: «اینو که راست می‌گی.»
    ـ چی گفتی؟
    زاغی لبخند زد و گفت: «هیچی! هیچی! زود باش، باید خودمونو بهش برسونیم.»
    اِلفی نفس‌زنان گفت: «ببین این موجود نیم‌وجبی چقدر تند می‌دوئه.»
    دویدن روی ماسه کار سختی بود. از آن سخت‌تر، بالا رفتن از تپه‌ی شنی بزرگی بود که موش ازش بالا رفته و خودش را به آن طرفش رسانده بود. داغی هوا هم کار را مشکل‌تر می‌کرد. وقتی رسیدند بالای تپه، هر دو از خستگی بی‌جان بودند.

منو اصلی