درباره کتاب : حالا به مرگ اهمیت نمی داد. همیشه از درد هراس داشت. او هم به اندازه ی هر کس دیگری طاقت درد را داشت، اما وقتی طولانی می شد کم می آورد، ولی حالا با چیزی درگیر بود که سخت هراس انگیز می نمود و درست همان لحظه که حس کرد از پا درآمده، دردش تمام شده بود.