• بسوی کامیابی ۳

    نویسنده : آنتونی رابینز
    مترجم : مهدی مجرد زاده کرمانی
    نوبت چاپ : ۲۲
    قطع : وزیری
    تعداد صفحات : ۲۶۴
    انتشارات : راهبین
    شابک : ۹۷۸۹۶۴۶۲۷۶۰۳۲

    بسوی کامیابی ۳

    35.000 تومان
  • سه شنبه ها با موری

    نویسنده : میچ آلبوم
    مترجم : ماندانا قهرمانلو
    نوبت چاپ : ۱۲
    قطع : رقعی 
    تعداد صفحات : ۲۶۴
    انتشارات : قطره
    شابک : ۹۷۸۹۶۴۳۴۱۳۱۳۲
    قسمتی از کتاب : از او پرسیدم برای خودش احساس تاسف نمی کند؟
    گفت:  “صبح ها گاهی برای خودم عزاداری می کنم. به بدنم نگاه میکنم همانقدر که میتوانم دستها و انگشتهایم را تکان میدهم و به آنچه که از دست داده ام تاسف می خورم. بعد برای مرگ کند و دردناک خودم عزاداری می کنم ولی بعد تمام می شود.”
    به همین سادگی؟!
    ”بله، اگر لازم باشد خب گریه میکنم ولی بعد توجهم را به تمام چیزهای خوبی که هنوز در زندگی ام هست جلب میکنم. کسانی که هنوز بدیدنم می آیند. قصه هایی که خواهم شنید. اگر سه شنبه باشد با تو، آخر ما اهل سه شنبه هستیم.”
  • فلورا و اولیس

    نویسنده : کیت دی کامیلو
    مترجم : کیوان عبیدی آشتیانی
    نوبت چاپ : ۱
    قطع : رقعی
    تعداد صفحات : ۲۶۴
    انتشارات : افق
    شابک : ۹۷۸۶۰۰۳۵۳۰۹۹۷
    درباره کتاب :  فلورای ده ساله عاشق داستانهای مصور است و از داستانهای مادر نویسنده اش خوشش نمی آید مادرش هم فکر میکند او دختری عجیب و غریب است . فلورا سنجابی را که حرف می زند و پرواز میکند از توی جارو برقی همسایه نجات می دهد ، به خانه می برد و اسمش را اولیس می گذارد . همه از جمله مادرش میخواهند سنجاب را از خانه بیرون کنند ، ولی فلورا جلوی همه می ایستد . 

    فلورا و اولیس

    18.000 تومان
  • کتاب تاریخ عشق اثر نیکول کراوس

    نویسنده : نیکول کراوس
    مترجم : ترانه علیدوستی
    نوبت چاپ : ۱
    قطع : رقعی
    انتشارات : مرکز
    شابک : ۹۷۸۹۶۴۲۱۳۲۸۶۷
    45.000 تومان
  • مقدمات زبانشناسی

    نویسنده : دکتر مهری باقری
    نوبت چاپ : ۱۵
    قطع : وزیری
    تعداد صفحات : ۲۶۴
    انتشارات : قطره
    شابک : ۹۷۸۹۶۴۵۹۵۸۰۳۷
  • نفرین دفراش (دشت پارسورا)

    نویسنده : مریم عزیزی
    نوبت چاپ : ۱
    قطع : رقعی
    تعداد صفحات : ۲۶۴
    انتشارات : افق
    شابک : ۹۷۸۶۰۰۳۵۳۳۴۲۴
    قسمتی از کتابسایه پرسید: «خودتی ماندانا؟»
    آهنگ صدایش آشنا بود. سایه نزدیک شد و چیزی درون ماندانا فرو ریـخت. این خوابی بود که باید هر چه سریع‌تر از آن بیدار می‌شد. زمزمه کرد: «تو اینجا چی کار می‌کنی؟! چقدر تغییر کرده‌ای!»
    نـمی‌دانست شگفت‌زده شده بود یا خشمگیـن. اگر آن ابروها و آن نگاه عجیب و خیره‌‌اش را نـمی‌دید، محال بود او را به جا بیاورد.

منو اصلی